آل الله(علیه السلام)

آل الله(علیه السلام)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 12275
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


حضرت حسن بن علی ابن ابیطالب (ع) در زمان خود از همه مردم عبادت و زُهدش بیشتر و فضل او از همه برتر بود و هرگاه به حج می رفت پیاده و گاهی با پای برهنه می رفتند ، و چون به یاد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن از صراط می افتاد می گریست و چون یاد می کرد عرضه اعمال را بر خداوند صیحه می زد و غش می کرد و چون در برابر پروردگار به نماز می ایستاد بدنش می لرزید و هرگاه به یاد بهشت و آتش دوزخ می افتاد مانند مارگزیده در اضطراب میشد و از خداوند درخواست بهشت می کرد و از جهنم به او پناه می برد و در وقت خواندن قرآن چون به آیه ( یا ایها الذین آمنوا ) می رسید ، می فرمود : لبیک اللهم لبیک و در هیچ حالی کسی او را ملاقات نکرد مگر آنکه می دید که مشغول به ذکر خداوند است و زبانش از تمام مردم راستگو تر بود و بیانش از همه کس فصیح تر بود ، و چون وضو می گرفت اعضای بدنش می لرزید ، علتش را پرسیدند ، فرمود : هرکس در برابر پروردگار می ایستد شایسته است رنگش زرد و بدنش لرزان باشد و هرگاه به درب مسجد می رسیدند ، سر را به سوی آسمان بلند می کرد و میگفت : { الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسی فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم }  ای خدای من ، این مهمان تو است که به درگاه تو ایستاده ، ای خدای نیکوکار ، گنهکاری به درگهت روی آورده ، از زشتکاریهای او به واسطه زیبائیهائی که نزد تو است چشم پوشی کن ای خدا بزرگوار ؛ آن حضرت بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفتند ، در صورتی که شتران نجیب به همراهی او راه می پیمودند و دو بار یا سه بار اموال خود را با خدا تقسیم نمود ( و ثروت خود را کاملاً به دو نیمه می کرد ) حتی دو جفت کفش اگر داشت یک جفت آن را ( در راه پروردگار به درماندگان و فقرا ) می داد و روایت شده که آن حضرت در سن هفت سالگی به مجلس رسول خدا (ص) حاضر شده وحی را می شنید و فرا می گرفت و سپس نزد مادرش می آمد و آنچه فرا گرفته بود برای مادر می گفت ، چون امیرالمومنین (ع) به خانه می آمد می دید فاطمه علیهاسلام از آیات قرآن (که در آن روز نازل شده با اینکه کسی نزد او نیامده) مطلع است ، علت آن را پرسید ، حضرت فاطمه (س) فرمودند : فرزندت حسن برای من می گوید ، روزی آن حضرت در گوشه خانه پنهان شد و در آن هنگام حسن (ع) پس از شنیدن وحی به خانه آمد و خواست برای مادر بگوید ولی نتوانست سخن را ادا کند ، مادر در عجب شد ، حسن (ع) گفت مادر جان تعجب مکن زیرا مرد بزرگی گوش به سخن من داده و استماع او مرا از گفتن بازداشت ، علی (ع) از جای خود بیرون آمد و او را بوسید ، و در روایت دیگری وارد شده که حسن (ع) فرمود : قل بیانی و کل لسانی لعل سیداً یرعانی ؛ بیانم کم و زبانم ناتوان گردید ، شاید مرد بزرگواری مراقب گفتار من باشد. ترجمه انوار البهیه (حاج شیخ عباس قمی ره ) صفحه 75 الی 76 ؛ منتهی الآمال (حاج شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 267

امام حسن (ع) در یکی از سفرها که از مکّه به مدینه باز می گشت در بین راه پاهای مبارکش ورم نمود.همراهان عرض کردند یابن رسول الله اگر سوار شوید این ورم برطرف می شود و آسوده می گردید.فرمود : هرگز این کار را نخواهم کرد ولی به این منزل که برسیم با مرد سیاه چهره ای بر خورد می کنیم ، او روغنی دارد که ورم پایم را بر طرف می نماید. در همان نقطه که حضرت فرموده بود با مرد سیاه چهره ای مقابل شدند.یکی از همراهان نزد او رفت و به فرمان امام مقداری از آن روغن خریداری کرد ، پرسید برای که می خواهی ، جواب داد برای حسن بن علی (ع) ، فوراً خود را به حضرت رسانید و عرض کرد که من دوست و غلام شما هستم پول روغن را هرگز نخواهم گرفت ، ولی هنگامی که از خانه خارج شدم زنم در حال زایمان بود دعا بفرمایید خداوند به من فرزندی کامل عنایت فرماید که شما خانواده را دوست بدارد ، امام حسن (ع) فرمود : به خانه برگرد که چنین خواهد شد. بحارالانوار جلد 43 صفحه 6 ، اصول کافی جلد 2 صفحه 362

روزی عربی بدشکل و بسیار زشت میهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست.از روی حرص و اشتهای فراوان مشغول غذا خوردن شد از آنجا که خوی امام و این خانواده ، کرم و لطف است آن جناب از غذا خوردن او خوشحال گشت و تبسم فرمود ، در بین صرف غذا پرسید ای عرب زن گرفته ای یا مجردی ؟ عرض کرد زن دارم.فرمود چند فرزند داری ؟ گفت هشت دختر دارم که من از همه آنها زیباترم ، اما آنها از من پرخورترند حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشید ، گفت : این سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت. لطائف الطوائف صفحه 139

مردی خدمت امام حسن (ع) شرفیاب شد و عرض کرد که ای فرزند امیرالمومنین (ع) تو را قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده به فریاد من برس و مرا از دشمن نجات بده ، دشمنی که حرمت پیران را نگه ندارد و به کودکان و نوجوانان رحم نکند.امام (ع) در آن حال تکیه فرموده بود از جا برخاست و نشست فرمود : بگو دشمن تو کیست تا از او دادخواهی کنم ؟ گفت دشمن من فقر و پریشانی است.امام چند لحظه سر به زیر افکند ، سپس سر برداشت و خادم خویش را طلب نمود و فرمود آنچه مال و ثروت نزد تو موجود است حاضر کن . او پنج هزار درهم حاضر ساخت . فرمود : اینها را به این مرد بده و بعد او را قسم داد که هرگاه این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا دفع شرش بنمایم.  منتهی الآمال (حاج شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 268

یک روز کنیزی از کنیزان امام حسن (ع) دسته گلی خوشبوی به آن حضرت تقدیم کرد.امام (ع) در مقابل او را آزاد فرمود و چون پرسیدند چرا چنین کردی ؟ فرمود : خداوند ما را چنین تربیت کرده و این آیه را تلاوت فرمود : { وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنهَْا ؛ سوره نساء آیه 85 } چون به شما هدیه ای دادند ، نیکوتر پاسخ گویید و فرمود بهتر از آن دسته گُل آزادی بود.  بحارالانوار جلد 43 صفحه 343

مردی گفت امام حسن (ع) را دیدم که غذا میل می فرمود و سگی در پیش روی او بود ، هر وقت لقمه ای برای خود بر می داشت مثل آن را نیز برای آن سگ می انداخت.من عرض کردم ای پسر رسول خدا (ص) آیا اجازه می دهی که این سگ را از اینجا دور کنم ، فرمود : بگذار باشد چه من از خداوند عزوجل حیا می کنم که صاحب روحی روبروی من حاضر باشد و به من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم. بحارالانوار جلد 43 صفحه 352

فقیه و محقّق رّبانی دانشمند بزرگ شیعه احمد بن محمد معروف به مقدس اردبیلی در کتاب شریف حدیقة الشیعه در باب معجزات حضرت امام حسن مجتبی (ع) نوشته اند : و معجزات آن حضرت را نیز حدی و نهایتی نیست و از آن جمله در کتاب کشف الغمه مذکور است که در راه مکه یکی از اولاد زبیر در خدمت آن حضرت بود و به امامت او اقرار داشت و در منزلی از منازل در پای درخت خرمائی فرشی گسترده بودند زبیری نگاهی به آن درخت کرده و گفت کاش این درخت را رُطبی می بود که کام ما را شیرین می کرد ، امام (ع) آن سخن را شنید فرمود : که مگر رطب آرزو داری ؟ گفت آرزو کرده ام اگر می بود می خوردم فی الفور آن حضرت دست مبارک به مناجات به درگاه قاضی الحاجات برآورده لب مبارک را می جنبانید ولکن کسی فهم آن نمی کرد که چه می گوید ، فی الحال آن درخت سبز شده شکوفه بیرون آورد و دانه بسته شد و ببالید و رنگ برنگ شد تا رُطب رسیده گشت و شترداری که همراه بود گفت (( هذا سحر عجیب )) آن حضرت فرمود (( ویلک لیس بسحر بل دعوة ابن نبی مستجاب )) یعنی وای بر تو که این عمل را سحر می دانی ، این سحر نیست بلکه دعای فرزند پیغمبر است که به درگاه الهی به اجابت رسیده پس کسی بر آن درخت برآمد و رطبها به زیر آورد ، هرکه همراه بود از آن رطب خورد و همه مردمان را کفایت آمد.  حدیقة الشیعه صفحه 492 الی 493 ، اصول کافی جلد 2 صفحه 361

جابر گوید : حضرت محمد (ص) فرمود : هرکس خوش دارد به آقای جوانان اهل بهشت نگاه کند ، اینک به حسن بن علی (ع) بنگرد. ترجمه إعلام الوری بأعلام الهدی صفحه 304

گاهی بر در خانه زیر اندازی برای حضرت امام حسن (ع) می انداختند و امام (ع) بر روی آن می نشست ، هرکس از آنجا عبور می کرد ، به جهت جلالت و عظمت آن بزرگوار می ایستاد و عبور نمی کرد تا اینکه راه کوچه از رفت و آمد مسدود می شد ، حضرت به ناچار به خانه برمی گشت و مردم پراکنده می شدند و همچنین در راه حج و سفر به مکه هرکس چشمش به جمال نورانی امام حسن (ع) می افتاد از مرکب پیاده می شد تا چهره زیبا و با جذبه امام مجتبی (ع) را زیارت کند. بحارالانوار جلد 43 صفحه 352 - 338

حلم و بردباری حضرت امام حسن مجتبی (ع)

مردی از اهل شام حضرت امام حسن (ع) را سواره دید و آغاز به بدگوئی و دشنام نمود و آن حضرت ساکت بود و جوابی نمی گفت تا آنکه شخص شامی از دشنام دادن فارغ شد ، حضرت امام حسن (ع) بر او سلام کرد و به روی او تبسم نمود و فرمود ای پیرمرد گمان می کنم غریب باشی و شاید اشتباه کنی ( به هرجهت ) اگر خواهان عفو و بخشش باشی تو را می بخشم و اگر چیزی از ما درخواست کنی به تو می دهیم و اگر جویای راهنمایی باشی تو را راهنمایی می کنیم و اگر مرکب سواری بخواهی به تو عطا می نمائیم ، اگر گرسنه باشی تو را سیر و اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر نیازمند و محتاج باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مطرود و رانده شده ای ، تو را پناه می دهیم و اگر حاجتی داری روا می سازیم و اگر اثاث خود را به خانه ی ما آوری و تا وقت رفتنت میهمان ما باشی برای تو بهتر است ، زیرا ما خانه وسیع و منزلتی بزرگ و ثروت بسیار داریم ، آن مرد چون سخنان آن حضرت را شنید گریست و گفت گواهی می دهم که تو در زمین خلیفة الله هستی و خداوند بهتر می داند که منصب رسالت و پیغمبری را در چه خاندانی قرار دهد ، همانا تو و پدرت مبغوض ترین مردم بودید نزد من ولی اکنون محبوب ترین مردم در نزد من می باشید ، سپس اثاث خود را به خانه آن حضرت انتقال داد و میهمان آن حضرت (ع) بود تا از آنجا رفت و معتقد به دوستی و ولایت این خاندان ارجمند گردید.ترجمه انوار البهیه (حاج شیخ عباس قمی ره ) صفحه 77

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم مرداد 1392ساعت 5:25  توسط کیوان حسنوند  |  نظر بدهید

جلوه‌اي از معارف امام علي(علیه السلام)

فضيلت علم ربّاني

اين سخن نيز از امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) است كه مي ‌فرمايد:

(أيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ).199

( مردم! بدانيد دين شما وقتي كامل مي ‌شود كه دنبال علم برويد و از معارف دينتان آگاه بشويد و به احكام دينتان عمل كنيد)

(وَ‌إنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ).200

(طلب علم از طلب مال، براي شما لازم تر و واجب تر است).

مال وثروت دنيا كه با حرص و ولع تمام دنبالش مي ‌رويد دير يا زود از دست شما خواهد رفت. معارف دينتان را بياموزيد كه براي شما خواهد ماند.

(فَاِنَّ الْمالَ مَقْسُومٌ بَيْنَكُمْ مَضْمُونٌ لَكُم).

(مال در ميان شما تقسيم شده و رزق مقدّر شما را هم خدا به عهده گرفته است {خود را به آب و آتش نزنيد})!

(وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ اَهْلِهِ وَ اُمِرْتُمْ بِطَلَبِه فَاطْلُبُوهُ).

(علم در نزد اهلش مخزون است و شما مأمور به تحصيل آن مي ‌باشيد و بايد دنبالش برويد تا به دست آوريد).

 

 

علم امام علي(علیه السلام)

 

امير عِلْم، علي(علیه السلام) را بنگريد.او هم در نهج‌البلاغه از جماد و نبات و حيوان بحث مي ‌كند امّا همه را چنان كه قرآن فرموده است آيات خدا معرّفي نموده و در آيينه‌ي وجود همه‌ي آنها، خدا را مشاهده مي ‌نمايد.در آيينه‌ي وجود يك مورچه‌ي ريز جنبنده‌ي در زمين و يك خُفّاش پرنده‌ي كوچك در هوا، جمال خدا را چنان نشان مي ‌دهد كه آدمي را غرق در حيرت و اعجاب مي‌سازد.

آري! اوست كه ـ همه‌ي عالم فداي خاك پايش باد ـ مي ‌گويد:

(ما رَاَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَاَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ).201

(من چيزي را نديدم مگر اين كه خدا را پيش از او و با او و بعد از او ديدم).

چنين نقل شده كه روزي امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) ضمن سخنانش فرمود:

(سَلُونِي قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِي فَوَاللهِ لا تَسْئَلُونِي عَنْ فِئَةٍ تُضِلُّ مِاَةً و تَهْدِي مِاَةً اِلاّ اَنْبَأْتُكُمْ بِناعِقِها وَ سائِقِها).

(از من بپرسيد پيش از اينكه مرا بجوييد و نيابيد؛چرا كه به خدا سوگند درباره‌ي هر گروهي كه جمعي را گمراه و جمعي را هدايت مي ‌كند از من نمي ‌پرسيد مگر اينكه من به شما خبر مي ‌دهم از ناعق202 و سائق203 آن؛زمامدار و دنباله رو آن را معرّفي مي‌ كنم{و از تمام جزئيّات آن شما را آگاه مي‌سازم}).

در اين هنگام مردي از جا برخاست و گفت:

(اَخْبِرنِي كَمْ فِي رَأسِي وَ لِحْيَتِي مِنْ طاقَةِ شَعْرٍ).

(بگو در سر و ريش من چند عدد تار مو هست)؟!

پيدا بود كه اين سؤال از روي بغض نسبت به امام(علیه السلام) است.امام(علیه السلام) فرمود:

(وَ اللهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي خَلِيلِي اَنَّ عَلَيكُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ رَأسِكَ مَلَكاً يَلْعَنُكَ وَ اَنَّ عَليكُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ لِحْيَتِكَ شَيْطاناً يُغْوِيكَ وَ اَنَّ فِي بَيْتِكَ سَخْلاً يَقْتُلُ ابْنَ رَسُولِ اللهِ).204

(به خدا قسم خليلم [رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم )] به من خبر داده كه در پاي هر مويي از موهاي سرت ملكي است كه تو را لعنت مي ‌كند و در پاي هر موي ريشت شيطاني است كه تو را اغوا مي ‌كند و در خانه‌ات بزغاله يا گوساله‌ اي داري كه قاتل پسر پيغمبر خواهد شد).

نوشته‌اند: آن شخص سؤال كننده، اَنس نخعي بود و گوساله‌ي در خانه‌اش، پسرش سَنان ‌بن‌انس كه آن روز كودكي بود و روي چهار دست و پا راه مي ‌رفت و روز عاشورا جزء قاتلان امام حسين(علیه السلام) شد و بعضي گفته‌اند، آن شخص سائل، سعدبن ابي وقّاص بود و پسرش عمربن‌ سعد در كربلا فرمانده لشكر اِبن زياد شد.

حالا ممكن است اين سؤال در ذهني پيدا شود كه چرا اميرالمؤمنين(علیه السلام) از تعداد موهاي سر و ريش آن مرد آگاهي نداده است؟!در جواب عرض مي ‌شود: البتّه امام(علیه السلام) آگاهي دارد امّا اين آگاهي از تعداد موهاي صورت و سر، راه اثبات ندارد؛ زيرا اگر مثلاً مي ‌فرمود: تعداد موهاي تو يك هزاروپانصدوپنج عدد است؛ او كه به صِرْف اين گفته قانع نمي ‌شد؛ مي‌ گفت: بيا ثابت كن؛آن هم راهي جز اين نداشت كه امام سر نحس او را روي دامنش بگذارد و موها را يك ‌يك بشمارد و جمعيّت هم دورش حلقه بزنند و تماشا كنند!آن هم مناسب شأن امام‌(علیه السلام) نبود؛تازه راه بهانه باز بود و مي ‌گفت: در شمارش اشتباه شده و چند تار مو از زير دستت رد شده و بايد دوباره و سه ‌باره از سر بگيري و لذا امام(علیه السلام) از جواب اين سؤال اعراض كرد و اوّلاً به مردم فهماند اين آدم منافق است و سؤالش هم بر اساس لجاج و عناد و كفر دروني اوست و ثانياً خبر از آينده‌ي تاريك فرزندش سنان بن انس يا عمربن‌ سعد داد و اين اخبار از غيب بود و آينده‌ي زمان، آن را به اثبات رسانيد.

امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) در مذمّت اين انسان مغرور فراموشكار مي ‌فرمايد:

(أمْ هَذَا الَّذِي أنْشَأهُ فِي ظُلُمَاتِ الْأرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً).

(اين موجود مستكبر به نام انسان را بنگر كه خالقش او را در ميان تاريكي‌ هاي ارحام و لايه ‌لاي پرده ‌هاي پنهان آفريد در حالي كه نطفه و علقه‌اي بود).

(حَتَّي إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ وَ اسْتَوَيمِثَالُهُ نَفَرَ مُسْتَكْبِراً وَ خَبَطَ سَادِراً).205

(تا وقتي قامتي برافراشت و صورتي برافروخت، بي ‌اعتنا به خدايش شد و با كبر و غرور تمام از او رو برگردانيد و راه نافرماني پيش گرفت).

شناخت فقيه كامل

از امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) منقول است كه فرمود:

(اَلا اُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقّاً).206

(آيا نمي‌ خواهيد شما را آگاه كنم كه فقيه درست و واقعي كيست)؟

فقيه در اينجا به معناي فقيه اصطلاحي نيست كه داراي ملكه‌ي استنباط احكام از كتاب و سنّت باشد؛ بلكه به معناي دين شناس است؛ يعني كسي كه عالم به مباني دين و آگاه از حدود شريعت مي ‌باشد. ملاك و معيار سعادت و شقاوت اخروي در دستش هست و خلاصه! رموز ارشاد و هدايت مردم را در شرايط گوناگون مي‌ داند. فرمود: آيا نمي‌ خواهيد اين چنين عالم ديني را به شما معرّفي كنم؟ عرض كردند: بله، يا اميرالمؤمنين بفرماييد. فرمود:

(مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ وَ لَمْ يُؤَمِّنْهُمْ مِنْ عَذابِ اللهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعاصِي اللهِ).207

(آن كسي فقيه كامل است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند و آنها را از عذاب خدا ايمن نگرداند و با گفتارش مردم را در وادي معصيت، ترخيص208 نكند و بي ‌پروا نسازد)

طوري حرف نزند كه مردم معتقد شوند در وادي گناه آزادند و تنها كرم خدا و شفاعت اولياي خدا براي نجاتشان كافي است. هستند و بسيار هم هستند كساني كه منطقشان همين است. مي‌ گويند: شما همين كه به مجلس امام حسين(علیه السلام) آمديد و گريه كرديد و سينه زديد، بهشتي هستيد. مطمئن باشيد تمام گناهان شما ريخته شد، مثل آن روزي كه از مادر متولّد شده بوديد، پاك و پاكيزه از مجلس بيرون رفتيد، اينانند كه قرآن فرياد بر سرشان مي‌ كشد:

(...قُلْ آللهُ أذِنَ لَكُمْ أمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ ).209

(بگو: آيا خدا به شما چنين اذني داده است يا به خدا افترا مي ‌بنديد).

مگر مي ‌شود متخلّف از قانون را با مطيع قانون يكسان ديد؟ يكسان ديدن مطيع و متخلّف از قانون، هم خلاف عقل است و هم خلاف وحي. عقل مي ‌گويد: اگر بنا بود تخلّف از قانون با پيروي از آن يكسان باشد، پس وضع قانون براي چه بوده است، تساوي بين مطيع و متخلّف، مستلزم لغويّت قانون است.

اين حكم عقل است امّا از نظر وحي، قرآن است كه مي ‌فرمايد:

(أمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ ).210

(آيا مردمي كه بي ‌پروا مرتكب گناهان مي ‌شوند، چنين مي‌ پندارند كه ما آنها را با مؤمنان صالح العمل برابر قرار مي ‌دهيم؟ آنچنان كه حيات و مماتشان211 مساوي باشد. اينان؛ بد داوري مي ‌كنند).

نظارت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)

مرحوم علاّمه‌ي مجلسي (رضوان الله عليه) قصّه‌اي را از مردي به نام وشّاء نقل مي ‌كند كه گفت: در مسجد كوفه خدمت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) نشسته بوديم. به من فرمود: برخيز به فلان محلّه‌ي دور افتاده‌ي شهر برو، آنجا مسجدي هست و كنار مسجد مي ‌بيني مرد و زني با هم مشاجره و نزاعي دارند. آن دو را نزد من بياور. من رفتم و آن دو را ديدم. گفتم مولا را اجابت كنيد كه شما را احضار كرده‌اند. وقتي آمدند، به آن مرد فرمود: به اين زن چه مي‌ گفتي؟ گفت: آقا من او را به عقد خود درآورده و مهري برايش معيّن كرده‌ام، امّا شب زفاف كه شد، در خودم احساس تنفّر نسبت به او كردم. ميلي به او ندارم و در كار خودم متحيّرم كه چرا چنين است. امام فرمود: او بر تو حرام است و نمي ‌تواني با او ازدواج كني.

اين سخن مايه‌ي تعجّب هر دو گشت و همهمه ‌اي در ميان مردم پيدا شد. امام رو به آن زن كرد و فرمود: مرا مي ‌شناسي؟ گفت: بله؛ شما اميرالمؤمنين(علیه السلام) هستيد. امّا تا به حال شما را حضوراً نديده بودم، فرمودند: من تو را مي ‌شناسم؛ اسمت اين است و پدر و مادرت اين، به خاطرت هست در سنّ جواني با مردي به طور موقت ازدواج كردي و از خانواده‌ات مخفي نگه داشتي، از آن مرد حامل شدي و وضع حمل كردي، پسري به دنيا آمد و چون نمي‌ خواستي خانواده‌ات آگاه از جريان شوند، شبانه آن نوزاد را بردي به خارج شهر در گوشه‌ي بيابان نهادي و خواستي برگردي، مهر مادري مانع شد، دوباره او را برداشتي و چند قدمي رو به شهر آمدي ولي مجدّداً از ترس رسوايي برگشتي و او را به جاي اولش گذاشتي، در اين اثنا چند سگ پيدا شدند و به تو حمله كردند، تو ترسيدي و فرار كردي، يكي از سگها كنار بچّه رفت و او را بوييد، تو وحشت كردي، سنگي پرتاب كردي كه سگ را دفع كني سنگ به سر بچّه خورد و ناله‌اش درآمد.تو ترسيدي كه نكند مردم به ناله‌ي او بيايند و رسوا بشوي. رهايش نموده و فرار كردي و رفتي، فقط دست به دعا برداشتي و گفتي:

(اِحْفَظْهُ يا حافِظَ الْوَدايِعِ). {اي خداي امانتدار، امانتم را نگه دار}.

ديگر از آن بچّه با خبر نشدي. آيا تا اينجا،حرفم درست است؟ عرض كرد: بله يا اميرالمؤمنين؛ امّا من متحيّرم از اين‌ كه گويي شما قدم به قدم با من بوده‌ايد. از اين ماجرا سالها مي ‌گذرد. تعجّبم از اين است كه شما چگونه از تمام جزئيات كار، آگاه شده‌ايد. بعد فرمود: اين جوان كه با او ازدواج كرده‌اي همان بچّه است و همان امانتي است كه به خدا سپردي و خدا هم به تو برگردانيد؛ تو مادر او هستي. بعد به آن جوان فرمود: موي سرت را كنار بزن.جاي زخمي ديده شد.فرمود اين جاي زخم همان سنگ است كه خواستي به سگ بزني به سر او خورد.

پيشگويي امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)

نوشته ‌اند: روزي آن حضرت در مسجد كوفه با جمعي از اصحاب نشسته بودند،مردي وارد شد و گفت:يا اميرالمؤمنين! من از وادي‌‌القري آمده‌ام؛آنجا خالدبن‌عرفطه از دنيا رفت.امام فرمود: نه،او نمرده است.آن مرد گفت: چرا يا اميرالمؤمنين، او مُرد.امام فرمود:

(وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ اِنَّهُ لَمْ يَمُتْ وَ لا يَمُوتُ حَتَّي يَقُودَ جَيْشَ ضَلالَةٍ يَحْمِلُ رايَتَهُ حَبيبُ بْنُ جَمّاز).

(قسم به خدايي كه جانم به دست اوست؛خالد نمرده است و نمي‌ ميرد تا سردار لشكر ضلالت بشود و حبيب‌ بن ‌‌جمّاز هم پرچمدار او خواهد بود).

در اين اثنا جواني از ميان جمعيّت برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! حبيب‌ بن جمّاز منم،من از دوستان مخلص شما هستم،مگر ممكن است من پرچمدار لشكر كفر و ضلالت شوم؟!امام(علیه السلام) فرمود: دروغ نگفته‌ام و نخواهم گفت؛ گويي هم اكنون مي ‌بينم كه خالدبن عرفطه سردار لشكر شده و با لشكر خويش از اين در مسجد(اشاره به باب ‌الفيل مسجد كرد) وارد مي ‌شود،تو هم پرچمدار او هستي و پرده‌ي پرچم به حلقه‌ي در گرفت و پاره شد..212

اين يك پيشگويي و اخبار از غيب بود.تقريباً بيست و دو ـ سه سال از اين جريان گذشت و زمان حكومت يزيد رسيد و اِبن زياد از طرف او فرماندار كوفه شد و لشكر براي اعزام به كربلا و جنگ با امام حسين(علیه السلام) تجهيز كرد و آن روز كه مركز اجتماع مردم، مسجد بود؛براي ايجاد رعب و وحشت در مردم، لشكر را به مسجد وارد و خارج مي‌ كردند. همان مردمي كه بيست و چند سال پيش در همان مسجد آن سخن را از امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) راجع به خالدبن عرفطه و حبيب بن جمّاز شنيده بودند، آن روز در مسجد حاضر بودند كه صداي هلهله و هياهوي لشكريان برخاست! ديدند خالدبن عرفطه سردار لشكر كفر و ضلالت از باب ‌الفيل مسجد دارد وارد مي ‌شود و حبيب بن جمّاز هم پرچمدار او گشته و در حين ورود به مسجد دامن پرچم به حلقه‌ي در گرفت و پاره شد!!

آنها كه آنجا حاضر بودند،در همان لحظه به ياد گفتار بيست و چند سال قبل امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) افتاده و از عمق جان گفتند:{صَدَقَ مَولانا اَمِيرُالْمُؤمِنين}

اينگونه پيش ‌گويي‌هاي صادق، نمونه‌اي از علم غيب است كه به تعليم خدا در حدّي كه صلاح بداند انبيا و امامان(علیهم السلام )واجد آن مي‌ باشند و در عين حال مرحله‌ي ذاتي و نامحدود آن مختصّ به ذات اقدس حضرت حقّ است و بس كه مي ‌فرمايد:

(وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ(.

(آگاهي از اسرار نهان [آسمان‌ها و زمين] در انحصار الله [عزّوجلّ] مي ‌باشد).

توصيف پرهيزكاران

حضرت امام اميرالمؤمنين(علیهم السلام )در صفات متّقيان كه راهروان اين راهند فرموده‌اند:

(غَضُّوا أبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ).

(از آنچه كه خدا بر آنها حرام كرده چشم پوشيده‌اند[مرتكب گناهي نمي ‌شوند] و به علمي كه آنان را سود رساند،گوش فرا داشته‌اند {از سخنان بيهوده كه موجب خشم خدا مي ‌شود دوري مي ‌كنند}).

(عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ).

(خدا در نظرشان بزرگ گشته و غير خدا هر چه كه هست در نظرشان كوچك آمده است.يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسي است كه آن را ديده و در آن به خوشي به سر برده است و ايمانشان به آتش، همچون ايمان كسي است كه آن را ديده و عذابش را چشيده است).

(وَ لَوْ لَا الْأجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْوَاحُهُمْ فِي أجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَي الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ).213

(اگر نبود اجل و مدّت معيّني كه خدا برايشان مقدّر كرده كه بايد در دنيا بمانند، از شدّت اشتياق به ثواب و خوف عقاب، به قدر يك چشم به هم زدن، جان در بدنشان آرام نمي ‌گرفت)!

در روايت سنّي از ابوسعيد خِدري نقل شده كه  از رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسيدم، مقصود از(مَنْ عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الْكِتابِ)؛كيست؟

در سوره‌ي نمل آمده كه حضرت سليمان پيامبر(علیه السلام) از حضّار در مجلسش پرسيد: كسي هست كه تخت ملكه‌ي سبا را در بارگاه من حاضر كند؟

(قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ...).214

(كسي كه پاره‌اي از علم كتاب را داشت، گفت: من آن تخت را تا تو، چشم به هم بزني آورده ‌ام...).

جناب سليمان(علیه السلام) ديد تخت در پيش او حاضر است. ابوسعيد از رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسيد: آن كس كه چنين قدرتي از خود نشان داد كه بود؟

 رسول اكرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

(ذاكَ وَصِيُّ اَخِي سُلَيمانَ بنِ داوُد).

(او وصيّ برادرم سليمان بن داود بود).

ابوسعيد گفت:

(يا رَسُولَ الله فَقَوْلُ اللهِ كَفَيبِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ).

(اي رسول خدا!پس مقصود در اين آيه كيست كه تمام علم كتاب پيش اوست)؟

فرمود:

(ذاكَ اَخِي عَليُّ بنُ اَبيطالِب).215 (او، برادرم عليّ بن ابيطالب است).

آن كس كه بخشي از علم كتاب پيشش بوده؛توانسته است آن كار خارق‌العاده‌ را انجام بدهد كه تخت سلطاني را در يك چشم به هم زدن از كشوري به كشور ديگر منتقل كند، آيا آن كس كه تمام علم كتاب پيشش هست، چه قدرتي خواهد داشت؟!

در حديثي از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: علم (مَنْ عِنْدَهُ عِلمٌ مِنَ الْكِتابِ)؛ نسبتش با علم(مَنْ عِندَهُ عِلمُ الكتاب) ؛نسبت يك قطره است در مقابل درياي اخضر. آنگاه امام صادق(علیه السلام) دو بار فرمود:

(عِلمُ الْكِتابِ وَ اللهِ كُلُّهُ عِنْدَنا).216 (به خدا قسم علم تمام كتاب پيش ماست).

شرايط استغفار مقبول

مردي در خدمت امام اميرالمؤمنين‌(علیه السلام) گفت:«اَسْتَغْفِرُ اللهَ»؛ ما هم فراوان مي ‌گوييم استغفر الله، امام با تندي به او فرمود:

(ثَكِلَتْكَ اُمُّكَ اَتَدْري مَا الاِسْتِغْفار). «مادرت در مرگت بگريد، آيا مي ‌داني استغفار چيست»؟

يعني تو بميري بهتراز اين است كه بماني و حرفي بزني و نفهمي كه چه مي‌ گويي؛ هيچ مي ‌فهمي استغفار يعني چه؟ سپس شش شرط براي تحقّق آن بيان فرمود: از جمله‌ي آن شرايط اين است:

(النَّدَمُ عَلَي مَا مَضَي وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَي تَرْكِ الْعَوْدِ إلَيْهِ أبَداً وَ الثَّالِثُ أنْ تُؤَدِّيَ إلَي الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ).217

نسبت به گذشته ‌ها، واقعاً پشيمان بشوي و آتش ندامت از درونت برخيزد و نسبت به آينده تصميم قطعي بگيري كه ديگر مرتكب گناه نخواهم شد و الآن نيز حقوقي را كه از ديگران در ذمّه داري ادا كني. مالي از مردم برده‌اي، به آبروي مردم لطمه زده‌اي، حقّي از زن و فرزندت تضييع نموده‌اي، بايد از صاحبان حقوق، حلّيّت بخواهي. بين خود و خدا نيز اگر نماز و روزه‌ي قضا داري، حجّ نرفته و خمس و زكات نداده داري، بايد ادا كني و آنگاه بگويي:«اَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْه»؛ وگرنه لقلقه‌ي زبان بدون عمل، به استهزا شبيه ‌تر است تا استغفار.

تنبيه كج ‌فهمان

امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) روزي عبورشان به جمعي افتاد كه در حالي كه از صحّت و سلامت بدني برخوردارند،بدون هيچ عذري كار را رها كرده، در گوشه‌ي مسجد نشسته‌اند! فرمود:«مَنْ اَنْتُمْ»؛«شماها چه كساني هستيد»؟«قالُوا نَحْنُ الْمُتَوَكِّلون»؛«گفتند ما گروه متوكّلين هستيم».توكّل هم براي آنها حرفه‌اي شده است! فرمود:«لا بَلْ اَنْتُمُ الْمُتَأَكِّلَة»؛ «نه شما متوكّل نيستيد؛بلكه شما متأكّل هستيد». مفت‌ خواراني هستيد كه از محصول دسترنج ديگران ارتزاق مي ‌كنيد! آنگاه فرمود:

(فَما بَلَغَ بِكُمْ تَوَكَّلُكُمْ).

( حالا شما با توكّلتان به چه مقامي از مقامات معنوي رسيده‌ايد)؟

 (قالُوا اِذا وَجَدْنا اَكَلْنا وَ اِذا فَقَدْنا صَبَرْنا).

(گفتند:[ما به اين درجه از مقامات معنوي رسيده‌ايم كه]وقتي چيزي گيرمان آمد، مي‌ خوريم و اگر نيامد صبر مي ‌كنيم)!

(قالَ هكَذَا تَفْعَلُ الْكِلابُ عِنْدَنا).

( فرمود: اين كاري است كه سگ‌ هاي ما نيز انجام مي ‌دهند)!

آنها هم وقتي چيزي گيرشان آمد مي‌ خورند و اگر نيامد صبر مي ‌كنند و مي ‌خوابند.«قالُوا فَما نَفْعَلُ»؛«گفتند: پس ما چه كار كنيم كه همانند انسان باشيم»؟! «قالَ كَما نَفْعَلُ»؛ «فرمود: آن كاري كه ما مي‌ كنيم شما هم آن كار را بكنيد». «قالُوا كَيْفَ تَفْعَلُ»؛ «گفتند: شما چگونه عمل مي ‌كنيد»؟«قالَ اِذا وَجَدْنا بَذَلْنا وَ اِذا فَقَدْنا شَكَرْنا»؛218«فرمود:ما كارمان اين است وقتي چيزي را بر اساس كار و كوشش به دست آورديم،آن را در راه خدا به ديگران مي ‌بخشيم و هنگامي كه چيزي به دستمان نرسيد، خدا را شكر مي ‌كنيم).

پس آيه‌ي قرآن درست است ولي برداشت گروهي از مردم از آيه،نادرست است كه توسّل را منافي با توكّل مي ‌دانند.

زندگي بي‌تجمّل انبياء(علیه السلام)

تاريخ زندگي انبياء و اوصياي عظام(علیهم السلام )مخصوصاً رسول الله اعظم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و اهل بيت اطهارش(علیهم السلام )و بالخصوص زندگي امام المتّقين اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) نمايانگر اين برنامه‌ي تربيتي اسلامي و انساني است و كافي است در اين زمينه رجوع شود به خطبه‌ي159 از خُطب نهج‌البلاغه(شرح فيض‌الاسلام) كه در آن خطبه به گوشه‌اي از زندگاني رسول اكرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و بعضي دگر از پيامبران خدا و خود امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) اشاره‌اي شده است. ما قسمت‌ هايي از متن آن خطبه را با ترجمه‌ي هر قسمتي به دنبالش مي ‌آوريم. حضرتش مي ‌فرمايد:

(وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللهِ( صلی الله علیه و آله و سلم ) كَافٍ لَكَ فِي الْاُسْوَةِ وَ دَلِيلٌ لَك

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:, توسط کیوان حسنوند
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :